محل تبلیغات شما



انواع حرف ی» آخر در دستور زبان فارسی

در دستور زبان فارسی حرف ی» کاربردهای فراوانی دارد که ما به رایج ترین آنها اشارت میکنیم:

یک: ی» نکره
این نوع ی» به آخر اسامی افزوده می شود و حاکی از آن است که مورد خطاب، ناشناس است. مانند: تاجری با سرمایه ی اندوخته ی خود کاخی خرید» در اینجا ی» در (تاجری) و (کاخی) یاء نکره است.

دو: ی» وحدت
این نوع ی» بر یک چیز (مانند: شیشه ای) یا بر یک نفر (مانند: کسی، شخصی، مردی) یا اندازه ای (مانند: ذره ای، کمی، کیلویی، متری، سیری) دلالت میکند.
[زعفران سیری چند است؟] یعنی: یک سیر
[نصیحتی کنمت گوش کن پسر بپذیر!]
یعنی: (یک نصیحت)
شایان ذکر است که در برخی موارد امکان دارد حرف ی» بر دو یا چند معنا دلالت کند. برای نمونه: در جمله ی (به زنی گفتم) حرف ی» هم می تواند از نوع (یاء نکره) باشد و هم (یاء وحدت)!

سه: یاء» شناسایی فعل دوم شخص مفرد مضارع و ماضی»
مانند: (شنیدی٬ گفتی، خواندی٬ میگویی، می بینی)

چهار: پسوند نسبی که بر چند نوع است و بر معانی گوناگون دلالت می کند. مانند:
۱- یاء» نسبت دادن به اشخاص مانند: نادری٬ میرزایی

۲- یاء» نسبت دادن به شیئی یا چیزی مانند: حریری، چدنی، ابریشمی، آهنی، سنگی، مخملی، 

۳- یاء» نسبت دادن به اماکن! مانند: هوایی، زمینی، دریایی، تهرانی، اهوازی، بیابانی، جنگلی،

٤- یاء» پسوند دارایی یا دارندگی. مانند: حرفه ای، نامی، فنی، هنری، به معنای: دارای حرفه، نامدار، دارای فن، هنرمند 

5- یاء» پسوند شغلی. مانند: جگرکی، کبابی٬ کلید سازی، کله پزی٬ تعمیراتی، سمساری، پرده سازی،

٦- یاء» پسوند مفعولی: مردودی، اخراجی، تبعیدی، تنبیهی، زندانی،

پنج: یاء» قابلیت: به آخر مصادر افزوده میشود و از آن صفت قابلیت» یا لیاقت» می سازد. مانند: خوردنی، مردنی، دیدنی٬ گفتنی، نوشتنی، زدنی، رفتنی٬ خواندنی، 

شش: یاء» حاصل مصدری مانند: سربازی مصدر سپاهیگری، دلاوری، فداکاری، جانبازی، مردی، مسلمانی،
(این نشانه ی مسلمانی نیست) یعنی مسلمان بودن»

فضل الله نکولعل آزاد
تهران ۱۳٦۳
Www.lalazad.blogfa.com


انواع پسوند ین»

یک. پسوند ین» صفت ساز 
حرفی است که در آخر اسم می آید و از اسم، صفت نسبی می سازد.
مانند: فولادین» منسوب به فولاد»
بلورین» منسوب به بلور»
به عبارتی دیگر؛
پسوند ین» نشانه ی نسبت است و از اسم، صفت نسبی می سازد!

دو. پسوند ین» نشانه ی صفت عالی
این پسوند به آخر صفت تفضیلی و در چند کلمه به آخر صفت مطلق افزوده می شود و از آنها صفت عالی میسازد!
مانند: زیباترین، زشت ترین» مهین، بهین، مهین، کهین، پسین»

سه. پسوند ین» نشانه ی ترتیبی
این پسوند به آخر عدد ترتیبی و یا عدد ناشناخته افزوده می شود و عدد وصفی ترتیبی میسازد:
مانند: چندمین، پنجمین، چهلمین، اولین، نخستین، آخرین»

چهار. پسوند ین» نشانه ی صفت فاعلی
این نوع پسوند به آخر اسم افزوده میشود و از اسم صفت فاعلی میسازد!
مانند: غمین» به معنای: غمگین» یا دارنده ی غم»

پنج. پسوند ین» به معنای کثرت
این پسوند به آخر واژه ی چند» افزوده میشود و از آن معنای کثرت» اراده میشود.
مانند: چندین روز در انتظار تو بود.

فضل الله نکولعل آزاد. فردیس کرج. Www.lalazad.blogfa.com


گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
(حافظ شیرازی)

ماه
کاربردهای گوناگون ماه در شعر فارسی، با تفسیر و معنا نوشته ی : فضل الله نکولعل آزاد

کاربرد واژه ی ماه» و تعابیر متفاوت آن در اصطلاحات و ضرب المثل ها و شعر فارسی (به مناسبت پنجاهمین سالگرد فرود انسان بر سطح کره ی ماه)

علم ببین تا به کجا میرود
تا کره ی ماه ترا میبرد
(.)

درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را
(ناصرخسرو)
حکیم فرزانه ناصر خسرو این بیت را (که اگر دارای دانش بشوی، می توانی به سیارات سفر کنی) در قرونی می سراید که نهصد سال بعد از آن، هنوز اروپاییان مردم را به خاطر داشتن علم به اینکه انسان می تواند به کره ی ماه سفر کند، محاکمه و اعدام می کردند. در آنزمان کلام ناصرخسرو، تخیلی به نظر می‌رسید اما پنجاه سال پیش، بیت مذکور، بیشتر از پیش مورد توجه مردم ایران و جهان قرار گرفت. یاد و خاطرش گرامی باد!
اکنون با فرا رسیدن پنجاهمین سالگرد فرود بشر بر سطح کره ی ماه، به تعابیر گوناگون واژه ی ماه» در ادبیات فارسی میپردازیم:

ماه درخشنده چو پنهان شود
شب پره بازيگر ميدان شود!
این ضرب المثل زمانی گفته می شود که اگر فرد تاثیرگذاری، مدتی از دیده پنهان شود، بی مصرف بی خاصیت دیگری خود را جلو می اندازد و جای او را اشغال می کند.

ماه هميشه زير ابر پنهان نمی ماند!
این ضرب المثل هنگامی بیان می‌شود که کسی کارهای خلاف پنهانی انجام می‌دهد و شخص دیگری که میخواهد بگوید: عاقبت حقیقت آشکار میشود؛ از این ضرب المثل بهره می‌جوید!

به ماه می‌گوید تو درنیا من در می آیم.
این تعبیر را مردم عوام زمانی بکار میبرند که بخواهند از زیبائی بیش از حد کسی تعریف کنند و همچنین  مادرانی که می خواهند از زیبایی فرزندشان دم بزنند؛ از این ضرب المثل سود می جویند. در اینجا از واژه ی ماه» معنای زیبایی» اراده شده است.

(پا به ماه بودن)
از اصطلاح پا به ماه بودن»؛ معنای زن آبستن، اراده می گردد و همچنین ماهی که در آن، زن حامله وضع حمل کند.

شما به هر چه که خوب است، ماه میگویید
بیا که امشب ماه است و دهر رنگ امید
(میرزاده عشقی در تابلوی مریم)
در اینجا هم از واژه ی ماه» معنای خوبی و زیبایی» اراده شده است.

قمر» ماه در عقرب؛
هنگام بودن قمر در برج عقرب که آن را نحس پندارند و از اقدام به کارها خودداری کنند
(فرهنگ فارسی معین)
اما امروزه عوام، اوضاع نامساعد را قمر در عقرب» ذکر میکنند.

اندام او پرندین، چون یاس نو شکفته
ابروی او هلالی، چون ماه نو دمیده
مهدی سهیلی
در اینجا شکل ظاهری ابروی معشوق» نه به ماه کامل، بلکه به هلال ماه» تشبیه شده است.

گر ماه من برافکند از رخ نقاب را
بُرقَع فروهِلَد به جمال آفتاب را
(سعدی شیرازی)
در اینجا از ماه، معنای معشوقه ی زیبا اراده می گردد که چنانچه معشوقه ی زیبارویش که به ماه تشبیه شده است؛ روبند خود را از چهره بردارد؛ خورشید عالمتاب روبند را به صورت زییای خود آویزان می کند.

ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
(حافظ شیرازی)
در اینجا فروغ ماه زییایی» را برگرفته از صورت نورانی و زیبای یار دانسته است.

ساقی بیار باده که ماهِ صیام رفت
در دِه قدح که مُوسمِ ناموس و نام رفت
(حافظ شیرازی)
منظور از ماه صیام»، ماه رمضان» است.

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
یا:
ماهم این هفته شد از شهر و به چشمم سالی است 
حال هجران، تو چه دانی که چه مشکل حالی است
(حافظ شیرازی)
در اینجا مراد از ماه»، معشوقه ی زیباروی است و از آنجا که بعد از واژه ماه»، هفته» و سال» آمده است؛ در وهله ی اول، مخاطب گمان می‌کند که منظور از ماه»، همان ماه دوازده گانه» (برجهای فلکی) است. در مصرع فوق، علاوه بر مراعات نظیر، عمل ایهام نیز صورت پذیرفته است.

شعر چه باشد بر من تا که از آن لاف زنم 
هست مرا فن دگر غیر فنون شعرا
شعر چو ابریست سیه در پس آن پرده چو مه
ابر سیه را تو مخوان ماه منور به سما
مولانا مولوی»
در اینجا منظور از ماه، اندیشه ی شاعر است.
که شعر به ابر سیاه تشبیه و اندیشه ی سراینده هم به ماه» که پشت ابر سیاه باران زا پنهان شده است.

منگر به ماه، نورش تیره شود ز رشک
مگذر به باغ، سرو سهی پاک بشکنی
(منجیک)
در اینجا منظور از ماه، همان ماه آسمان است.

دستش از پرده برون آمد چون عاج سفید
گفتی از میغ همی تیغ زند، زهره و ماه
کسایی»
در اینجا منظور از ماه»، همان ماه آسمان» است.

که این چرخ و ماه است یا تاج و گاه 
ستاره ست پیش اندرش یا سپاه
فردوسی»
در اینجا منظور از ماه، همان ماه آسمان است.

خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ی ماه و ناهید و مهر
فردوسی»
در اینجا منظور از ماه، همان ماه آسمان است.

بداندیش ما را تو کردی تباه 
تویی آفریننده ی هور و ماه
فردوسی»
در اینجا منظور از ماه، همان ماه آسمان است.

نیستان شد از نیزه آوردگاه 
ز نیزه نه خورشید پیدا نه ماه
فردوسی»
در اینجا منظور از ماه، همان ماه آسمان است.

گفتم ایشان چو ستاره اند و ملک یوسف ماه 
من ستاره نشناسم که همی بینم ماه
(فرخی سیستانی)
در اینجا زیبایی صورت یوسف به ماه، تشبیه شده است.

نه ماه سیامی نه ماه فلک 
که اینت غلام است و آن پیشکار
(رودکی)
سیام
لغت‌نامه دهخدا
سیام: نام کوهی است مابین سمرقند و تاشکند و به سمرقند نزدیک است. گویند مقنع خراسانی که او را حکیم بن عطا میگفتند، به زور سحر و شعبده مدت دو ماه از چاهی که در عقب کوه سیام کنده بود، ماهی برمی آورد و آن ماه از پس آن کوه طلوع می کرد و تا پنج فرسخ در پنج فرسخ نور آن ماه می تافت و بفتح اول هم آمده است. (برهان) (از جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از غیاث اللغات) در اینجا منظور از ماه سیامی» ماه ساختگی» است.

می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را 
(منسوب به خیام)
در اینجا ماهتاب» که همان مهتاب» است و اولین ماه» معشوقه ی زیباروی» و دومین ماه» هم همان ماه آسمان» است.

عزیز مصر به رغم برادران غیور
ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید
در اینجا ماه» در مقابل قعر چاه» و به معنای بالاتر بودن از سطح زمین» آمده است. از این حیث که فراتر از زمین است.
البته همه میدانیم ستارگان و سیارات در یک سطح از همدیگر هستند و از زاویه ی زمین به نظر می رسد که در سطح بالاتری قرار دارند.

گل با وجود او چو گیاه است پیش گل
مه پیش روی او چو ستاره است، پیش ماه
(سعدی شیرازی)
هر دو مصرع معنایِ مشابه یکدیگر را افاده می‌کنند اما در اینجا معنای مصرع دوم مدنظر ماست. در این مصرع منظور از هر دو ماه»، ماه آسمانی» است که شاعر در مقام مقایسه بر آمده و فروغ ماه آسمان» را کمتر از نور چهره ی معشوق دانسته، بگونه ای که ماه» تابان را در برابر صورت پر فروغ معشوق» مانند ستاره ی کم نوری» در برابر ماه پر فروغ» فرض میکند.

ماهواره» ماه مصنوعی»
۱- مانند ماه، زیباروی، ماهرو
۲- دستگاهی که به منظور ارسال امواج رادیویی و تلویزیونی و تلفنی و . از آنسوی اتمسفر به نقاط مختلف زمین، غالبا در مدار بالا، حدود سی و شش هزار کیلومتری زمین قرار میگیرند. امواج به صورت نوک سوزنی از فرستنده های زمینی به ماهواره های فضایی ارسال می گردد و به صورت تابش بر زمین می تابد. نام دیگر ماهواره، قمر» یا ماه مصنوعی» است.

خرد سرگشته بر روی چو ماهش
دل و جان فتنه بر زلف سیاهش
نظامی گنجوی»
در اینجا روی معشوقه» به ماه آسمانی» تشبیه شده است.

شما به هر چه که خوب است، ماه میگویید
(میرزاده عشقی در تابلوی مریم)
در اینجا هم از واژه ی ماه» معنای زیبایی» اراده شده است.

ساقی بیار باده که ماهِ صیام رفت
در دِه قدح که مُوسمِ ناموس و نام رفت
حافظ شیرازی

نه ماه سیامی نه ماه فلک 
که اینت غلام است و آن پیشکار
رودکی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)

بلند کیوان با اورمزد و با بهرام 
زماه برتر خورشید و تیر با ناهید
(ابوشکور بلخی)

بسان سرو سیمین است قدش 
ولیکن بر سرش ماه منور
(دقیقی)

درخت سبز تازه شام و شبگیر
که ماه از برهمی تابد بر او بر
(دقیقی)

که این چرخ و ماه است یا تاج و گاه 
ستاره ست پیش اندرش یا سپاه
فردوسی

خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ی ماه و ناهید و مهر
فردوسی

بداندیش ما را تو کردی تباه 
تویی آفریننده ی هور و ماه
فردوسی

نیستان شد از نیزه آوردگاه 
ز نیزه نه خورشید پیدا نه ماه
فردوسی

گفتم ایشان چو ستاره اند و ملک یوسف ماه 
من ستاره نشناسم که همی بینم ماه
فرخی

چو سرو بود و چو ماه و نه ماه بود و نه سرو
قبا نپوشد سرو و کله ندارد ماه
فرخی

گهی به ژرف نشیبی سرای پرده زند
چنانکه ماهی از افراز آن نماید ماه
فرخی

ورچه از چشم نهان گردد ماه اندر میغ
نشود تیره و افروخته باشد به میان
فرخی

اسب گردون است از او گر شیر بر گردون رود
خانه بستان است از او گر ماه در بستان بود
عنصری

تا جهان بوده ست کس بر ماه نفشانده ست مشک 
زلف او خود هر شبی بر ماه مشک افشان بود
عنصری

به ماه مانی آنگه که تو سوار شوی 
چگونه ای عجبی ماه را سوار که کرد
عنصریولیکن ماه دارد قصد بالا
فروشد آفتاب از کوه بابل
منوچهری

چنان از حسرت دل برکشم آه 
کجا ره گم کند بر آسمان ماه
(ویس و رامین)

آفتاب دیدار سلطان بر ماه افتاد
(تاریخ بیهقی چاپ ادیب صفحه ی ٤٠۲)

بر آسمان ز کسوف سیه رهایش نیست 
مر آفتاب درخشان و ماه تابان را
ناصرخسرو

گر بر قیاس فضل بگشتی مدار دهر
جز بر مقر ماه نبودی مقر مرا
ناصرخسرو

ناکس به تو جز محنت و خواری نرساند
گر تو بمثل بر فلک ماه رسانیش
ناصرخسرو

می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه 
بسیار بتابد و نیابد ما را
(منسوب به خیام)

در ماه چه روشنی که در روی تو نیست 
در خلد چه خرمی که در کوی تو نیست
مسعود سعد سلمان

ماه روز ای به روی خوب چو ماه 
باده ی لعل مشکبوی بخواه
مسعود سعد سلمان

ز شرع است این نه از تن تان درون جانتان روشن
ز خورشید است نز چرخ است جرم ماه نورانی
سنائی

ای امیری که بر سپهر جمال 
آفتاب است و ماه رایت تو
سنائی

ناگاه ماه از افق مشرق برآمد و زرسوده بر زمین ریخت (تاریخ بیهقی)

گفتند هر یکی از ما باید که در تشبیه این ماه بر مقدار فهم و وهم خویش اوصافی لازم شمرد
(تاریخ بیهقی)

این ماه ماننده است به سبیکه ٔزر خالص که از بوته بیرون آید
(تاریخ بیهقی)

چو سرو و ماه خرامان به نزد من باز آی 
که ماه و سرو منی مشک زلف و سیم بدن
سوزنی سمرقندی

با رای تو چو ماه سپر ماه آسمان 
با بأس تو چو شیر علم شیر مرغزار
رشید وطواط

ای مسلمانان فغان از دور چرخ چنبری 
وز نفاق تیر و قصد ماه و کید مشتری
انوری

گفتم که از خط تو فغان است خلق را
گفت از خسوف ماه بود خلق را فغان
انوری

بر محیط فلک از هاله سپر سازد ماه 
بربسیط کره از خوید زره پوشد تل
انوری

روی چون ماه آسمان داری 
قد چون سرو بوستان داری
انوری

ایا شهی که گرفته ست زیر شهپر حفظ
همای دولتت از اوج ماه تا ماهی
ظهیر فاریابی

ماه در مشک نهان کرده که این رخسار است 
شکر از پسته روان کرده که این گفتار است
رضی الدین نیشابوری

پریدختی، پری بگذار، ماهی 
به زیر مقنعه صاحب کلاهی
نظامی

خرد سرگشته بر روی چو ماهش 
دل وجان فتنه بر زلف سیاهش
نظامی

به هر چشمه شدن هر صبحگاهی 
برآوردن مقنعوار ماهی
نظامی

زود در مالید آن خورشید راه 
دست ببریده به رای همچو ماه
عطار نیشابوری

هر چه از ماه تا به ماهی هست 
هیچ از خود جدا نمی دانم
عطار نیشابوری

کرده چو سایه روی به دیوار روز و شب 
با آفتاب و ماه گهم جنگ و گه عتاب
کمال الدین اسماعیل

این بدان ماند که خرگوشی بگفت 
من رسول ماهم و با ماه جفت
مولوی

ماه گردون چون در این گردیدن است 
گاه تاریک و زمانی روشن است
مولوی

ماه با احمد اشارت بین شود
نار ابراهیم را نسرین شود
مولوی

گل با وجود او چوگیاه است پیش گل 
مه پیش روی او چو ستاره ست پیش ماه
سعدی

معانی است در زیر حرف سیاه 
چو در پرده معشوق و در میغ ماه
سعدی

از رشک آفتاب جمالت برآسمان 
هر ماه ، ماه دیدم چون ابروان تست
سعدی

شهنشهی که زمین از فروغ طلعت او
منور است چنان کاسمان به طلعت ماه
سعدی

هر که در شب رخ چون ماه تو بیند گوید
روز عید است مگر یا شب نوروز امشب
خواجوی کرمانی

ماهی نتافت چون رخت از برج نیکویی 
سروی نخاست چون قدت از جویبار حسن
حافظ

ماه و خورشید به منزل چو به امر تو رسند
یار مه روی مرا نیز به من بازرسان
حافظ

کافر مبیناد این غم که دیده است 
از قامتت سرو، از عارضت ماه
حافظ

زهی سعادت و طالع که او شبی چون ماه 
به کلبه ی من بی خان و مان فرود آید
کمال خجندی

ای ز عکس رخ تو آینه ماه 
شاه حسنی و عاشقانت سپاه
هر کجا بنگری دمد نرگس 
هر کجا بگذری بر آید ماه
(کسائی)
در اینجا منظور از ماه برآمدن، همانا طلوع کردن یار همانند ماه در آسمان است.

ترک هزاران به پای پیش صف اندر
هریک چون ماه بر دو هفته درفشان
رودکی
منظور از ماه بر دو هفته ؛ ماه شب چهارده است

بزرگان و سادات چون انجمند
وی اندر میان همچو ماه تمام
سوزنی

بود مردی به مصر ماهان نام 
منظری خوبتر ز ماه تمام
نظامی

شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی 
دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام
حافظحریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی 
کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار
(حافظ شیرازی)

ماه درست را ببین کو بشکست خواب ما
تافت ز چرخ هفتمین در وطن خراب ما
مولوی
ماه درست؛ ماه وقتی که تمام روشن باشد. ماه تمام. بدر. پر ماه. گرد ماه
(فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چاپ فروزانفر)

ماه درست پیش او قرص شکسته بسته ای 
برشکرش نباتها چون مگسی است زحمتی
مولوی

ماه منیر صورت ماه درفش تست 
روز سپید سایه ی چتر بنفش تست
فرخی سیستانی
ماه درفش؛ ماهچه ی علم، چیزی به شکل ماه از فی که بر سر درفش کردندی (یادداشتی به خط دهخدا)

خیره گشت از خدا و ماه دو هفته بر فلک 
طیره شد از قد او سرو سهی در بوستان
(یمینی)

آن ماه دو هفته در نقاب است 
یا حوری دست در خضاب است
(سعدی شیرازی)

اختران را شب وصل است و نثار است و نثار
چون سوی چرخ عروسی است ز ماه ده و چار
مولوی

بربود جمالت ای مه نو
از ماه شب چهارده ضو
سعدی

جام شراب مرهم دلهای خسته است 
خورشید مومیایی ماه شکسته است
(صائب تبریزی)
ماه شکسته؛ بمعنی هلال ماه است و در اینجا معنای ابروی یار» از آن اراده شده که از تشبیهات است.

ماه مستنیر: ماهی که کسب نور می کند. ماه نور گیرنده:
رخسار آن نگار به گل بر ستم کند
و آن روی را نماز برد ماه مستنیر
منجیک

(ماه منیر: ماه تابنده، در حقیقت، ماه مستنیر است فرهنگ فارسی معین)
ماه منیر صورت ماه درفش تست 
روز سپید سایه ی چتر بنفش تست
فرخی سیستانی

پیشکار ضمیر و رای تواند
جرم مهر مضی ٔ و ماه منیر
سوزنی

منظر ماه منیر بر سر سرو سهی 
طرفه و نادر بود خاصه به مشکین کمن
سوزنی

نامی است از نامهای ن
می زند سی روزه شامش خنده ها بر صبح عید
ماه را هر کس به روی دلربایی نو کند
مخلص کاشی (از آنندراج)
در اینجا از ماه نو کردن» معنای ماه نو دیدن» اراده می گردد.

برنشست آن شاه عشق و دام ظلمت بردرید
همچو ماه هفت و هشت و آفتاب روز عید
مولوی
ماه هفت و هشت؛ ماه شب پانزدهم
(فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چاپ فروزانفر)

از حقیقت روی، صائب در مجاز آورده ایم 
ماه را دایم ز طشت آب می جوییم ما
صائب تبریزی
منظور از ماه از طشت آب جستن، پیمودن بیراهه است غیرمتعارف پیمودن. از حقیقت به مجاز روی آوردن به عمدیا به جهل

ماه از کدام طرف درآمد؟ یعنی آمدن شما به دیدار من پس از غیبتی طویل جای بسی شگفتی است. اظهار محبت کنونی او بعد از زمانی دراز که ابراز بی مهری می کرد درخور استغراب است. نظیر: آفتاب از کدام طرف درآمده؟ (امثال و حکم ج 3 صفحه ی 1349 و جلد 1صفحه 36)
ماه و ستاره پریدن از پیش چشم ؛ کنایه از سیاه شدن پیش چشم و گیج شدن است براثر خوردن ضربه و اصابت سر به چیزی ؛ چنان یارو توی گوش من زد که جلوی چشمم ماه و ستاره پرید. در حقیقت نیز در چنین مواقع اشکالی شبیه ماه و ستاره به رنگهای مختلف از جلو چشم انسان رد می شوند. (فرهنگ لغات عامیانه ی جمال زاده )
ماه و کتان. رجوع به ماهتاب وکتان ذیل ترکیبهای ماهتاب شود.
ماه همیشه زیر ابر نماند حقیقت هرچند دیر، آشکار شود. (امثال و حکم جلد ۳ صفحه ی ۱۳۹۵ )
مثل ماه، چهره ی بسیار نیکو. (امثال و حکم جلد ۳ صفحه ی ۱٤۸۵) دارای چهره ی سخت زیبا. عظیم جمیل . نهایت شکیل و قشنگ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مثل ماه سپر؛ صورتی بی معنی (امثال و حکم ج 3 ص 1485) 
با رای تو چو ماه سپر» ماه آسمان 
با بأس تو چو شیر علم شیر مرغزار
(رشید وطواط)

ماه علم، هلال مانندی که بر سر درفش نصب کنند. ماه (درفش)

در غم ماه گریبانت مرا
هر شبی دامن پر از پروین مکن
(انوری)
ماه گریبان؛ قواره ی جیب و از تسمیه ی حال به محل آنچه دیده شود از نحر در گریبان. (یادداشت به خط مرحوم (دهخدا)
نگه کرد خندان لب اردشیر
جوان بر دل ماه شد جای گیر
(فردوسی)

زکشتن رهانم مر این ماه را
مگر زین پشیمان کنم شاه را
(فردوسی)

سپهبد شگفتی بماند اندر او
بدو گفت کای ماه پیکارجو
فردوسی

نشستند بر گاه بر، ماه و شاه 
چه نیکو بود گاه را شاه وماه
(عنصری)

بفرمود تا آسنستان پگاه 
بیامد به نزدیک رخشنده ماه
(عنصری)

کنون کاین ماه را ایزد به من داد
نخواهم کو بود در ماه آباد
(ویس و رامین)

همی تا باز بینم روی آن ماه 
نگهدارش ز چشم و دست بدخواه
(ویس و رامین)

می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه 
بسیار بتابد و نیابد ما را
(منسوب به حکیم عمر خیام)

آن سرو که نیستش کسی همسر
و آن ماه که نیستش کسی همتا
(مسعود سعد سلمان)

منم شاه گردنکشان جهان 
تو شاه ظریفانی و ماه من
(عیوقی)
 در اینجا از ماه» معنای زن زیبای لطیف» اراده شده است

ز ماه روزه به ماه من اندر آمد تاب 
برفتش آتش رخسار تابناک به آب
(مختاری (از آنندراج)

چو سرو و ماه خرامان به نزد من باز آی 
که ماه و سرو منی مشک زلف و سیم بدن
(سوزنی سمرقندی)

بر وعده مرا هر شب در بند روا داری 
ای ماه چنین آخر تا چند روا داری
(فتوحی مروزی)

سوی ملک مداین رفت پویان 
گرامی ماه را یک ماه جویان
(نظامی گنجوی)

به پیغامی قناعت کرد از آن ماه 
به بادی دل نهاد از خاک آن راه
(نظامی گنجوی)
گر نباشد هر دو عالم گو مباش 
تو بسی ای ماه و مه یکتا خوش است
(عطار نیشابوری)

ببریدم از ماهی چنان با ناله و آهی چنان 
و آنگاه من راهی چنان شبهای دیجور آمدم
(اوحدی مراغه ای)

مست آمدم امشب که سر راه بگیرم 
یک بوسه به زور از لب آن ماه بگیرم
(اوحدی مراغه ای)

ماهم این هفته شد از شهر و به چشمم سالی است 
حال هجران، تو چه دانی که چه مشکل حالی است
(حافظ شیرازی)

ماهم که رخش روشنی خور بگرفت
گرد خط او چشمه ی کوثر بگرفت
(حافظ شیرازی)

ماهی که قدش به سرو می ماند راست 
آیینه به دست و روی خود می آراست
(حافظ شیرازی)

آه و فریاد که از چشم حسود مه و چرخ 
در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد
(حافظ شیرازی)

ز ماه خانگی آن را که دیده روشن نیست 
جلای دیده ز گلگشت ماهتاب خوش است
(صائب تبریزی)
ماه خانگی؛ زن زیبای خانه دار را گویند

زین حکایت چو یافت آگاهی 
کس فرستاد ماه خرگاهی
(نظامی گنجوی)
ماه خرگاهی؛ کنایه از شاهد مهوش هم هست. (برهان) (از (ناظم الاطباء)
کنایه از معشوق است. (آنندراج)
معشوقی که شایسته ی سراپرده ی شاهان است
زیباروی سراپرده نشینکی باشد آن زمانی کان ابر را برانی 
گویی بیا و رخ را بر ماه کاملم نه
(مولوی بلخی)
ماه قصب پوش؛ کتان پوش؛ کنایه است از شاهد کتان پوش، چه قصب، جامه ی کتان باریک را می گویند. (برهان) (آنندراج)
ماه قصب دوخته و شاهد و معشوق کتان پوشیده
(ناظم الاطباء)
ماه کاشغر؛ کنایه از خوبان و ماه وشان ترک هم هست. (برهان قاطع) (آنندراج)
ماه کامل؛ کنایه از چهره ی زیبا و درخشان

تاکشد او خط مشکین گرد ماه 
دل قلم بر صفحه ی جان می کشد
(ظهیر فاریابی)

چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد
وز مطرف کبود ردا کرده و ازار
(کسایی)

سر آمد کنون قصه ی یزدگرد
به ماه سپندارمذ روز اِرد
(فردوسی توسی)

گفتا زمانه خاضع او باد روز و شب 
گفتم خدای ناصر او باد سال و ماه
(فرخی سیستانی)

من ز درگاه توای شاه مهی بودم دور
مرمرا باری یک سال نمود آن یک ماه
(فرخی سیستانی)

می نوش که بعد از من و تو ماه بسی 
از سلخ به غره آید از غره به سلخ
(منسوب به خیام)

طوفان من گذشت که نه ماه ساختم 
از آب دیده شربت و از خون دل کباب 
سهل است این سه ماه دگر نیز همچنین 
تن در دهم بدانکه نه نانم بود نه آب
(ظهیر فاریابی)

از رشک آفتاب جمالت بر آسمان 
هر ماه ماه دیدم چون ابروان توست
(سعدی شیرازی)

ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید
از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد
(حافظ شیرازی)

ماه روزه، رمضان. ماه صیام
ز ماه روزه به ماه من اندر آمد تاب 
برفتش آتش رخسار تابناک به آب
مختاری (از آنندراج)

پا به ماه بودن ؛ ماه بار نهادن زن آبستن ، رسیده بودن . در ماهی بودن زن آبستن که در آن ماه زاید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)

ز فردوس اعلا و دارالسلام 
به دنیا خرامیده ماه صیام
سوزنی سمرقندی
ماه صیام؛ ماه روزه. رمضان
نوشته ی: فضل الله نکولعل آزاد
Www.Fazlollahnekoolalazad.blogfa.com
WWw.lalazad.blogfa.com

منابع:

فرهنگ علامه دهخدا

فرهنگ دکتر معین

مطالعات و دانسته های گذشته ی شخصی


سپاسگزار یا سپاسگذار یا ترکیب نوظهور سپاسمند؟ احترام گذاشتن یا احترام گزاشتن؟»

از سری مطالب غلط ننویسیم یا درست بنویسیم  سپاسگزار یا سپاسگذار؟»

فضل الله نکولعل آزاد

چند معنا از مصدر گذاشتن» اراده می شود. یکی معنای واقعی کلمه، یعنی: قرار دادن یا نهادن شیئی در محلی» مانند: گذاشتن میوه در یخچال
و دیگری معنای اصطلاحی و مجازی، مانند: شمردن» محترم شمردن» یعنی: احترام گذاشتن» یا وضع کردن چیزی» مانند: قانون گذاری، تاسیس کردن، بنیاد نهادن و .»
*
گزاردن به منظور انجام دادن عملی یا فعلی صورت می پذیرد.
(مانند: سپاسگزار (ادای احترام و سپاس) یا: شکرگزار (تشکر کننده) یا (نمازگزار به معنای بجا آورنده‌ ی نماز)
بدیهی است که کلمه ی مرکب سپاسگزار» به معنای به جا آورنده ی شکر یا سپاس می باشد، از همین روی سپاس» با پسوند گزار» درست است؛ نه گذار»
*
فرهنگ دهخدا و فرهنگ معین
گزاشتن: (مصدر) ادا کردن. بجا آوردن
*
ترکیب ‌‌احترام گذاشتن‌» ‌یا احترام گزاردن‌» در اشعار و متون کهن هرگز بکار نرفته است، بلکه پیشینیان برای ادای منظور خود از ترکیب (حرمت داشتن) بهره می بردند که امروزه به (حرمت نگاه داشتن‌) بدل شده است.
بازگو تا چگونه داشته ای 
حرمت آن بزرگوار حریم
ناصرخسرو

لیکن چو حرمت تو ندارد تو از گزاف 
مشکن ز بهر حرمت اسلام حرمتش
ناصرخسرو

گر ندارد حرمتم جاهل مرا کمتر نشد
سوی دانا نه نسب نه جاه و قدر و نه حسب
ناصرخسرو

علما و ائمه ی دین را حرمت دار
(مجالس سعدی ص ۱۹)
*
ترکیب احترام گذاشتن» به جای احترام گزاشتن» در قرن اخیر ساخته و پرداخته گردیده و در نتیجه در زبان جمهور مردم رواج پیدا کرده است.
به هر روی، هر چند که از حیث معنوی ترکیب احترام گذاشتن» غلط و ترکیب احترام گزاشتن» صحیح است اما باید پذیرفت که به صورت غلط در نوشتارهای چند قرن اخیر، به وفور ورود کرده و در فرهنگهای دهخدا و دکتر معین نیز همین گونه ثبت شده است که چاره ای جز پذیرش آن نیست.
فرهنگ دهخدا و فرهنگ معین
احترام
حرمت گذاشتن
*
و این در حالی است که حرمت یا احترام بجا آوردنی است نه گذاشتنی یا قرار دادنی!
همانطور که گذشته تر عرض شد، به علت کاربرد زیاد آن بوسیله ی مردم در بهره بردن از گذاشتن به جای گزاشتن» ایرادی مشاهده نمی شود.
*
سپاسمندم یا سپاسگزارم؟
دکتر عمید در فرهنگ واژگان خود می گوید:
مند»
صاحب. دارنده
در ترکیب با کلمه ی دیگر:
ارجمند، خردمند، دردمند.
در بعضی ترکیبات واو» هم افزوده می‌شود.
مثل: برومند، تنومند، دانشومند.
*
این روزها از سوی برخی، در مجالس و محافل ادبی به ویژه فضای مجازی، سود جستن از ترکیبهای غریب و نوظهور سپاسگذار» یا سپاسمند» به جای کلمه ی مرکب سپاسگزار» مرسوم شده است که در این باره به بحث و تبادل نظر می‌پردازیم:

انگلیسی زبانها گاه برای شکرگزاری از کسی عبارت 
I have you to thank
یعنی: تشکر دارم از شما» را بر زبان خود جاری می سازند که در اینجا اصطلاح دارا بودن» همان معنای انجام دادن» را افاده میکند. در حقیقت در زبان انگلیسی، اصطلاح تشکر داشتن» به معنای همان تشکر کردن» است. یعنی: از شما تشکر میکنم»
این احتمال وجود دارد که ترکیب غریب سپاسمندم» از ترجمه ی لفظ به لفظ I have you to thank نشات گرفته شده باشد.
این حقیر به چند دلیل بگارگیری ترکیب سپاسمند» را به جای سپاسگزار»، در گفتارها و نوشتارها، جایز نمی دانم.
اول اینکه، در متون اسلاف چنین ترکیبی مشاهده نمیشود و اگر واقعا کسی از متون قدیم شاهد مثالی عرض کند، می پذیرم که این ترکیب بی معنا، زمانی در محاوره ی مردم ما رایج بوده است.

دوم اینکه، این ترکیب، نامأنوس و مهجور است و مدت کمی است که بر سر زبانها جاری شده است، آنهم نه جمهور مردم بلکه تنها عده ای معدود از آن بهره میبرند.

سوم اینکه، در فرهنگ واژگان نیز چنین ترکیبی راه نیافته است.

چهارم اینکه، پسوند مند» علاوه بر اینکه نشانه ی دارندگی است و معنای دارا بودن چیزی را بیان میکند، صفت ساز نیز است و بعد از ویژگیهای دائمی ظاهر میشود. مانند: خردمند، دانشمند و هنرمند» که گوهر عقل و دانش و هنر به گونه ی یک شاخص یا یک خصوصیت دائمی در نهاد صاحبانشان ریشه دوانیده و از آنها اشخاصی با ویژگیهایی دیگر آفریده است.
حال جای این سوال باقیست، آیا واژه ی سپاس» هم از چنین ویژگی ها برخوردار است؟
بدیهی است که واژه ی سپاس» حالت فعلیت دارد!
حالت فعل بودن سپاس» نه از لحاظ دستوری بلکه از حیث معنوی انجام می پذیرد. یعنی فعلیت سپاس» به معنای واقعی کلمه که به منظور انجام دادن قدردانی» لحظه ای صورت می پذیرد. البته منظور من این نیست که ترکیب سپاسمند» از حیث ساختار دستوری غلط است بلکه معتقدم فاقد معناست و منظور مورد نظر مخاطب را افاده نمی کند، یعنی: عبارت از شما سپاسگزارم» از آن اراده نمی گردد. وگرنه هنر» و دانش» هر دو اسم هستند و با پسوند مند» ترکیب شده اند و به صورت هنرمند» و دانشمند» در آمده اند و همینطور واژه ی سپاس» اسم است اما پسوند مند» به روی هر اسم نمی نشیند. حال با روشن شدن این موضوع، باید موافقان اصولی بودن واژه ی سپاسمند» پاسخ دهند که تملک بر سپاس» چه مزیتی دارد؟
چرا که، ترکیب سپاسمند» فاقد معناست و مفهوم بجا آوردن سپاس» را بیان نمی کند. یعنی: این ترکیب از حیث معنوی که از آن معنای سپاسگزار» اراده گردد؛ بسیار مشکوک به نظر می رسد.
گزار» در سپاسگزار به معنای بجا آوردن» است اما مند» در سپاسمند» به معنای دارنده» و صاحب» است و از حیث ساختاری و مفهوم گمان نکنم بکارگیری این ترکیب به جای اصطلاح سپاس دار» جالب به نظر برسد، هرچند که شباهتهای ظاهری و معنوی در هر دو ترکیب به چشم میخورد. دار» در سپاسدار» به معنای داشتن» نیست بلکه به معنای بجا آوردن و انجام دادن کاری» است. یعنی: سپاسگزارم» یا تشکر میکنم» و در پاسخ به کسانی که میگویند: سپاسمندم» یعنی: سپاس دارم» باید گفت: این عبارت، تعبیری ضعیف و غیر کارشناسانه است. چرا که علاوه بر عدم شناخت آنان از معنای اصطلاح دار» و در نتیجه بی معنا بودن ترکیب سپاسمند» هیچگونه نیازی به این نوع بیان به چشم نمی خورد. یعنی: وقتی ترکیب مألوف سپاسگزارم» را داریم، چرا از ترکیب نامانوس سپاسمندم» سود جوئیم؟
در ترکیب کارمند» و ثروتمند» نیز همین قاعده حکمفرماست. شخصی دارای کار و ثروت که یک نوع وابستگی میان افراد کارمند و ثروتمند» با خصوصیاتشان که همانا کار و ثروت» است، برقرار می باشد.
حال ممکن است افرادی بگویند که با توجه به تعاریف شما از دائمی بودن خصوصیات، در اسمهایی که پسوند مند» به رویشان می نشیند؛ ممکن است فرد ثروتمند و کارمند، ثروت و کارش را از دست دهد، بنابر این در اینجا ویژگیها در فرد ثروتمند و کارمند دائمی نیست.
در پاسخ میبایست گفت: (همینکه مانند: سپاس گفتن» آنی و زودگذر نیست، کافی به نظر میرسد) چون به هر حال آن ویژگی ها زودگذر نبوده و مدتی دوام داشته است.

*

[[ فرهنگ فارسی معین

ارادت
خواست. (مصدر) و (اِسم) میل. قصد. در فارسی علاقه مندی. سرسپردگی مرید به مرشد. دوستی از روی اخلاص و بی ریایی
*
فرهنگ عمید
ارادت
علاقه. محبت همراه با احترام.
[کاربرد قدیمی] خواست. قصد.
(از نظر تصوف) توجه بسیار سالک به پیر.
*
فرهنگ فارسی معین
ارادتمند
(صفت. فاعل) آن که ارادت می ورزد، مخلص
*
ارادتمند
فرهنگ فارسی عمید
دارای صمیمیت و دوستی بسیار.
عنوانی که شخص هنگام حرف زدن از خود برای اظهار تواضع به خود می‌دهد: ارادتمند: بسیار مشتاق شما هستم.]]
در ترکیب ارادتمند» نیز نوعی خصوصیت مشاهده میشود. دارا بودن ارادت دائمی در درون یک شخص، دوستی بسیار که از ذات و خوی آدمی سرچشمه می گیرد و از ویژگی های شخصیتی آدمی بشمار می رود.
از نظر گروهی، از آنجا که میتوان هم از عبارت: ارادت دارم» بهره برد و هم ارادتمندم»، بنابر این میتوان سپاس دارم» را سپاسمندم» نیز گفت.

اول اینکه؛
دارم» در سپاسدارم» و ارادت دارم» معنای داشتن» چیزی را افاده نمی کند بلکه اصطلاحی است، به معنای انجام دادن» یا به جا آوردن»، بنابر این در اینجا مند» معادل داشتن» نیست و سپاس» را نمی توان همراه پسوند مند» که نشانه ی دارندگی» است؛ آورد.

دوم اینکه؛
همانطور که در گذشته تر گفته شد، سپاس» اسمی است که حالت فعلیت دارد اما ارادت» دارای معانی گوناگون است و با یکی از آن معانی، که حالت فعلیت ندارد، میتوان بر آن پسوند مند» افزود.

سوم اینکه؛
اگر در استدلال فوق، ایرادی مشاهده.شود؛ چاره ای ندارم که بگویم: به نظر میرسد که ترکیب ارادتمند» بصورت واژه ای مستقل، بدون توجه به ساختار دستوری ساخته و پرداخته شده است.
چرا که ارادت» در یکی از معانی خود، مفهوم علاقمندی» را افاده میکند. بنابر این پسوند مند» به معنای دارا بودن» در یکی از معانی ارادت نهفته است.
اگر ترکیب ارادتمند» با تمام معانی موجود، غلط هم باشد، باید آنرا به علت کاربرد زیاد در دو قرن اخیر، درست دانست.
درد» را می توان با پسوند مند» درآمیخت و به دردمند» بدل کرد اما پسوند گزار» را نمی توان با درد» پیوند داد و دردگزار» نامید.
و بر همین منوال عکس آن نیز چنین است: سپاس» را می شود با پسوند گزار» آورد و گفت: سپاسگزار» ولی نمیتوان با پسوند مند» ترکیب کرد و گفت: سپاسمند»
البته به اعتقاد من کسی که به عارضه ی سر درد موقت دچار است، نمی تواند، بگوید: دردمندم! چون درد در وجودش دائمی نیست اما کسی که در طول زندگی خود بطور دائم از دردی رنج میبرد؛ دردمند است و می تواند دردمند بودن خود را اذعان کند.

چهارم اینکه، حتا اگر از حیث معنوی هم بدون ایراد باشد که نیست تا مورد استفاده ی جمهور مردم قرار نگیرد و مردم به آن شناسنامه ندهند، استفاده از آن اشکال دارد و .
دکتر معین سپاس گزار» را سپاسدار» معنا می کند. آیا منظور ایشان از کلمه ی مرکبِ سپاسدار» همان عبارت دارای سپاس» است؟ خیر! منظورشان از دارا بودن سپاس» اعلام مالکیت برای واژه ی سپاس» نیست بلکه سپاسدار» را به معنای تشکر کردن» آورده و سپاسدارم» یعنی: تشکر میکنم»
شاید هم توجیه کنندگان معاصر، ترکیب سپاسمند» را از تعریف دکتر معین اخذ کرده و گمان کرده اند که سپاس دار» به معنای دارای سپاس بودن» است و برای نوآوری بر واژه ی سپاس» پسوند مند» دارندگی افزوده اند تا به اصطلاح از سپاسمند» معنای سپاسدار» یا سپاسگزار» را اراده کنند؟فرهنگ فارسی معین
سپاسگزار
( صفت فاعلی ) سپاسدار، شاکر
*
بدیهی است، ذکر شاهد مثال از قدما نشانه ی کاربرد آن در میان گذشتگان تلقی می شود.
و همچنین پر واضح است که زبان هر مرز و بوم در حال تکوین است و منظور اصلی من این است که ترکیب سپاسمند» در عین بی معنایی سابقه ی کاربرد هم ندارد.
جان کلام اینکه؛
ترکیب سپاسمندم» مفهومِ شفاف و روشنی ندارد و چنانچه اگر هم آن را به معنای دارای سپاسم» و یا فقط سپاس دارم» قلمداد کنیم، عبارت ابتر به نظر می رسد.
به تصور من شخص دوم در برابر کسی که از جمله ی سپاسمندم» یا دارای سپاسم» بهره می‌برد، می تواند اینگونه به پاسخگویی بپردازد:
خب، دارای سپاس باش! این به من چه مربوط است؟ (البته همانطور که عرض شد، دارای سپاسم» بی معناست) و اگر هم بگوید: سپاسمندم از شما» یعنی: دارای سپاسم برای شما»، آنهم یکی بخاطر اشکال معنوی و دیگری به خاطر مهجور و نامانوس بودن، ترکیب جالبی به نظر نمی رسد.
به اعتقاد من سپاس دار، اصطلاحی درست است و به معنای تشکر کردن» اما سپاسمند» که برگرفته از شکل ظاهری و معنوی سپاس دار» است؛ غلط بشمار می رود. به نظر میرسد که سود بردن از ترکیب سپاسمندم» را در عبارات، باید نوعی ژست ادبی» عزیزان استفاده کننده از این ترکیب، تلقی کرد.
ارادتمند دوستان: فضل الله نکولعل آزاد
*
نظر چند تن ادیب، دکتر و کارشناس ارشد ادبیات فارسی را در این زمینه جویا میشویم:
(توضیح اینکه؛ به منظور ویرایش، در ارسالی های برخی از دوستان، مجبور به اندکی تحریف شدم)

محمد پیمان

دکتر محمد پیمان در این باره میگوید:
مند» پسوندیست که معنی مالکیت و داشتن را افاده می کند. مثل: دردمند. سودمند. خردمند. دولتمند. زیانمند. برومند. زورمند. توانمند. ارادتمند. هوشمند. حاجتمند. مستمند. خواهشمند. اندیشمند.
همانطور که ملاحظه می فرمایید هیچیک از این اسامی را نمی توان با گزار» بکار برد. (یعنی مثلا: درد گزار و .)
یعنی باید عکس قضیه هم صادق باشد ولی امروز این ترکیبات من درآوردی را بکار می برند. شاید از دیدگاه زبان شناسان که معتقد به تغییر دائمی زبان هستند بلا مانع باشد.
*

نوید دانایی
دکتر نوید دانایی درباره ی ترکیب سپاسمند» میگوید:

"فعل" بودن واژه ی سپاس» شکل دستوری آن نیست.
یعنی: سپاس» یک عمل است. دقیقا به همان معانی که جناب آزاد از لغتنامه‌ها نقل فرمودند.
مالکیت بر فعل فاقد مفهوم است. صاحب شکرم؟ شکر دارم؟ سپاس عملی است برای ادای احساس و تشکر! به جای آوردنی است. کما این که از مصدر گزاردن» برای آن استفاده میشود. مانند: نماز، می توانیم بگوییم نمازمندم؟ نماز دارم؟ مالکیت بر سپاس چه مفهومی دارد؟ سپاس» فعل است! مالکیت بر فعل؟ صاحب تشکرم، تشکرمندم؟! بی تردید این ترکیب هم مثل بسیاری از ترکیب هایی که توسط ادیب نماها (که از برکت شبکه های اجتماعی هر روز به تعدادشان افزوده میشود) فاقد توجیه علمی و ادبی است اما به همان دلیل که پیشتر عرض کردم، در حال گسترش است.
سپاس» فعل است و در شرایطی [خاص] بر کسی فرض میشود و طبعا باید به جای آورده شود. در حالی که پسوند مند» برای بیان مالکیت و برخورداری به کار گرفته میشود. به عنوان مثال؛ وقتی میگوییم: علاقه مند» یعنی: صاحب علاقه» اما سپاسمند» به معنی صاحب سپاس» فاقد معنی است.
بدیهی است که برای ادای سپاس از مصدر گزاردن به معنی به جای آوردن استفاده میشود که البته آن هم در اغلب مواقع چندان درست بیان نمیشود. 
یکی از موارد مشابه سپاسمند» این است که برخی از بزرگواران در شروع برخورد به گمان خودشان به شکل ادیبانه میگویند:
درودتان! بسیار خب درودمان چی؟ یعنی چه درودتان؟
به فرض محال که شکل تخفیف یافته ی درودتان باد» باشد، اساسا یعنی چه که در قرن چهارده با دستور زبان قرن ششم حرف بزنیم و ترکیبی خلق و تازه فعلش را هم بی قرینه حذف کنیم!
در ضمن خود باد» هم شکل دعایی از بُوَد» است که امروزه متداول نیست.
افسوس که ادبیات متولی ندارد و درفشانی در این عرصه هیچ گونه عواقبی برای درفشانان در پی ندارد!!!
*

این حقیر لعل آزاد» در ادامه ی کلام دکتر نوید دانایی، بر مطلبم افزودم:
منظور من نیز همین است. مالکیت بر واژه ای که جنبه ی فعلیت نه به شکل دستوری بلکه به معنای انجام دادن عملی» دارد؛ معنا ندارد. اگر این معنا صاحب سپاسم» را بخواهیم با ایجاد سپاسمند» از درون ترکیب آن استخراج کنیم؛ معنای مورد نظر گوینده را که میخواهد بگوید: تشکر میکنم، نمی رساند. سپاسمندم» از این لحاظ که معنای صاحب سپاسم» از آن اراده می شود، ترکیبی نادرست است.

*
مهدی شعبانی کارشناس ارشد ادبیات در اظهار نظری به تایید گفتار دکتر نوید دانایی میپردازد و ادامه میدهد: باز در درودتان» و سپاستان» نوعی استدلال ادبی است و مایه‌ای از کهن‌گرایی که جالب به نظر می‌آید اما در سپاسمند اشکالی وارد است که گفته شد. هر مندی» [به معنای] داشتن» نیست.
*
دکتر شهاب سبزواری درباره ی ترکیب سپاسمندم» میگوید:
من این واژه را نارسا و از نظر معنا نادرست می دانم اما تصلب در نپذیرفتن چنین کلمات تازه متولد شده ای، زبان را دچار جمود و فرسایش می کند.
سپاس+ مند
از ترکیب یک اسم به اضافه یک پسوند ساخته شده، از این حیث هیچ اشکالی ندارد. یعنی: "مخالفت قیاس" در ساختش دیده نمی شود اما این صفت از نظر معنا و رسا بودنش اشکال دارد، زیرا در صفت های درستی که با این پسوند ساخته شده، مند» معنیِ ( دارندگی) را می رساند اما در سپاسمند، مفهوم ( کنندگی) بر این کلمه، تحمیل شده لذا از این نظر، نارسا و نادرست است.
*
نظر دکتر بهار روشن در مورد واژه ی سپاسمند»

باید» یا بایست»
یکی از دوستان (علی رضا حیدری) مطلبی را به این شرح در کانال تلگرام خود نشر داده است که ما آنرا عینا از نظر شما می گذرانیم:

بررسی‌ها یا بررسی شده؟ دوستی ادیب، در کانال آموزش ادبی تلگرامی خود نوشته است: ناویراسته براساس بررسی‌های انجام شده ویراسته ☜ براساس بررسی‌ها نکته انجام شده» اضافه و حشو است. وقتی بررسی شده، یعنی انجام شده است. * پاسخ: در آغاز معنای "بررسی" را بررسی میکنیم: * لغت‌نامه دهخدا بررسی (حالت مصدری مرکب) بازرسی. تفتیش. تنقیب (یادداشت مؤلف) پرسش. پرس و جو * لغت‌نامه دهخدا بررسی کردن (مصدر مرکب) تحقیق کردن.
(حرف اول را زدن) دوستی ادیب در کانال آموزشی، ادبی تلگرام خود نوشته است: حرفِ اول‌ را می‌زند» از جملاتی‌ است‌ که‌ در سال‌هایِ اخیر، بر اثرِ تکرار در برنامه‌هایِ ورزشی‌، گاهی‌ حتی‌ در زبانِ محاوره‌ نیز به‌ کار می‌رود و منظورِ گوینده‌ از این‌ جمله‌ قوی‌ترین‌ بودن‌» یا مهم‌ترین‌ بودنِ» کسی‌ یا چیزی‌ است. اما باید دانست‌ که‌ حرفِ اول‌» معمولاً خام‌ترین‌ و سست‌ترین‌ و کم‌ارزش‌ترین‌ حرف‌ است‌ و، بر عکس‌، حرفِ آخر» است‌ که‌ معمولاً از همه‌ حرف‌ها پخته‌تر و
زمان گذشته یا حال التزامی؟ در یکی از سایتهای اینترنتی، دبیری مطالبی درباره ی زمانها نوشته بود که بخشی از آن توجه مرا به خود جلب کرد: ((علی به احمد "گفت": هر وقت پدر و مادر "گفتند" به سمت شمال حرکت خواهیم کرد!)) در اینجا زمان افعال "گفت" و "گفتند" ماضی است و "خواهیم کرد" آینده! * پرواضح است که فعل "گفت" ماضی است و اما درباره ی فعل جمع (گفتند!) این درست است که ساختار ظاهری آن مربوط به زمان گذشته است ولی گمان نکنم بتوان فعل "گفتند" را به زمان گذشته نسبت داد!
(بینجامید) مصدر (انجامیدن) روزی دوستی نیمه ادیب بر من خرده گرفت که چرا در یکی از مطالب ادبی خود از انجامید» یا بینجامید» بهره برده ام و معترضانه می گفت: اصولا ما مصدری به نام (انجامیدن) من درآوردی نداریم که بتوانیم از آن فعل بسازیم! ایشان که حتا زحمت اندکی جستجو در فرهنگ واژگان را به خود نداده، نمی دانست و نمی داند که تمام واژگان در ابتدا من درآوردی بوده و این مصدر سابقه ی کاربرد زیاد دارد و (مصدرهای جعلی) بر اثر استعمال زیاد خود نوعی قاعده محسوب و برخی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها